جدول جو
جدول جو

معنی باد دادن - جستجوی لغت در جدول جو

باد دادن
(مُ خَ فَ)
جامه های پشمینه و موئینه را بمعرض هوای آزاد گستردن تا بیدها بمیرد و غلۀ تر را برای منع از کپک زدن و خشکیدن و زوال رطوبت. رجوع به باد خوردن شود.
- باد دادن خرمن و جز آن، با افشاندن کاه را از گندم و جو جدا کردن. پیش زدن. پاتی کردن. نسف. (منتهی الارب).
- پنبۀ لحاف کهنه باد دادن، کنایه از به پدران مردۀ خود افتخار کردن.
لغت نامه دهخدا
باد دادن
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
باد دادن
((دَ))
از دست دادن، از دست رفتن، در معرض باد گذاشتن
تصویری از باد دادن
تصویر باد دادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
میوه دادن درخت، بر دادن، گل دادن گیاه، در کشاورزی کود دادن به زمین
اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
آموختن کاری به کسی، تعلیم دادن، یادآوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مرکّب از: ب + باد + دادن، در معرض باد قراردادن چیزی که باد آن را ببرد، چنانکه خرمن کوفته رابباد دهند تا باد کاه را ببرد و دانه بماند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
داد کردن، عدل، انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
آموزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
باد دادن بباد دادن، ویران کردن خراب کردن، یا برباد دادن خرمن. باد دادن خرمن، مستهلک ساختن ضایع گردانیدن عیش تلف کردن عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بباد دادن
تصویر بباد دادن
ضایع کردن، صرف کردن، نیست ونابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بای دادن
تصویر بای دادن
((دَ))
باختن، رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
((دَ))
اجرای عدالت کردن، قطع نزاع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
((دَ))
آموختن، آموزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
به باد فنادادن، پایمال کردن، تلف کردن، حیف و میل کردن، ضایع کردن، هدر رفتن، خراب کردن، ویران کردن، منهدم کردن
متضاد: آباد ساختن، معمور کردن، نابود کردن، نیست کردن، معدوم ساختن
متضاد: آفریدن، خلق کردن، هست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
Charge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
charger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
opladen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
충전하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
充電する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
לטעון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
चार्ज करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
mengisi daya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
ชาร์จ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
заряжать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
aufladen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
cargar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
caricare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
carregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
充电
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
ładować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
заряджати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
şarj etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی